کتابها -
کتاب من و شمع
|
روی احساس لطیفم پا نزن
طعنه بر امروز و فرداها نزن
*
من فرامین خدایم را چنان از بر شدم
گوئیا یک دشت نیلوفر شدم
*
هر کجا دیدی کمی متروکه است
گل بکار و بر کبوتر ها بخند
*
رنگ زرد باد پاییزی نشو
پیچکی را روی شب هایت ببر
*
نو گل احساس خود را هدیه کن
چون جواهر بر صدای باد مست
*
با نسیم تا پای شب بو ها برو
ضربه ای بر خاطرات بد بزن
*
گاهی از روی صداقت خنده کن
یا بده بر برگ خشکی رنگ سبز
*
پا به روی خاک نمناکی گذار
پایکوبان در دل صحرا بگرد
*
سر بده آواز مستی را دمی
که ستاره می درخشد بر لبت
*
نامه های عاشقانه را بخوان
شب به روی پشت بام خانه ات
*
در زمستان برف ها را لمس کن
کودک دل را به بازی ها ببر
*
آب را بوسه هایت نوش کن
شعرهایت را به مهمانی ببر
*
بر بخار شیشه ها قلبی بکش
گاهگاهی هم نگه بر پشت سر
*
آفتاب ظهر را تسبیح کن
یا برایش کرم شبتابی ببر
*
زیر باران بوسه بر یاسی بزن
دزدکی در مشت خود رویا ببر
*
گوش کن از کوه می آید صدا
مرد چوپان باز در نی می دمد
*
یک شبی تا می شوی مهمان من
طعنه بر امروز و فرداها نزن
*
کودکانه دست در دستم گذار
روی احساس لطیفم پا نزن
…
|