کتابها -
کتاب من و شمع
|
من اراده کرده ام
شمع هارا صبح زود
با نگاه تو فقط روشن کنم
*
دامنم را پر کنم از چشم تو
تا که خورشید نگاهت را فقط
رو به روی دست های خاطره
با گل خندان تو گلشن کنم
*
زین سپس با یک سبد مستانه ات
یاد ایام طلایی رنگ عشق
با طلوع هر دو چشمت روز را
بر سر سجاده ام باور کنم
*
آن زمان که پلک هایت روی هم
شاهد مژگان همچون مخملت
باشم و تا صبح فردای دگر
سجده هایم را شناورمی کنم
*
آب ها و باغها و رودها
تشنه از دیدار خورشید منند
باز کن آن هر دو چشمت را ولی
من حریمت را رعایت می کنم
*
شاخه شمشاد را در باغچه
با نگاهت نرم می بوسم ولی
تا بهاری از صدای چلچله
پر شود در دست من تب می کنم
*
نذر کردم گر بیایی در شبم
دست هر شاخه خشکیده زرد
یک سبد از عطر سبز چشم تو
هدیه گل های پرپر می کنم
*
شاخه های بوسه های آخرین
لحظه دیدار خورشیدی من
گرچه پاییز است اکنون من ولی
تا بهاران دیده را تر می کنم
*
بر سرم قرآنی از آیات تو
قدرهای این شبانه را فقط
در شب قدر نگاه تو کنون
آیه ها را زود از بر می کنم
*
با لباسی از حریر ماه و شب
گیسوانم را پریشان می کنم
تا بگویی در سکوت آینه
باز هم غوغای محشر می کنم
*
هر رکعت از عشق من در چشم تو
روزگاران را به دریا می برم
دفترم را روی هر گلبرگ سرخ
خنده بر فردای روشن می کنم
*
تن به تن ساییدن هر ساقه را
خوب می بینم و می دانم که این
آیه های رشد اشعار من است
کین زمان با بوسه پرپر می کنم
*
شاهد همخوابی گل می شوم
بلبلان را با صدای گرم تو
مثل سازی که بیاید در سکوت
یک شبی خندان به بستر می کنم
*
صبح ها وقت نیایش می روم
دامنم را رنگ خواهش می زنم
با رکوع هر گیاه تازه ای
دست هایم را معطر می کنم
*
من اراده کرده ام تا بعد از این
کودکان را مست بازی بینم و
شاهد شمعدانی شیدا شوم
سینه ام را از هوایی تر کنم
*
با نگاه تو فقط آری کنون
من اراده کرده ام
تا صبح زود...
شمع ها را باز هم روشن کنم
|