کتابها -
کتاب من و شمع
|
شاید آن جا که دلی می شکند
باغ توت من و توست
من جنینی به شکم
می نشینم لب حوض
و به یک توت
که بر آب چنان می رقصد
خیره می گردم باز
*
و تو را می خوانم
*
دست در دست نسیم
دست در دست درخت
دست در دست خدا
*
گر گرفته تن من
باد موهای مرا تاب نداد
و صدایی که رسید
رادیو روشن شد
پلک هایم متورم شده بود
*
بوی انجیر و هوا
بوی انگور و درخت
بوی باران که مرا می بوسید
*
من جنینی به شکم
چشم ها را بستم
و در این باغ بزرگ
دست را چرخاندم
که به یک کرم سلامی بکنم
و به یک میوۀ نورسته بی تاب و حریص
باز از گوشه لب
خنده کامل و نابی بکنم
*
باغ توت من و تو
مثل کندوی عسل شیرین است
مثل آن لحظه
که از آتش ظهر
می پرم تا ته حوض
*
مثل ماهی شده ام
*
باغ توت من و تو
نه به فواره خود می نازد
نه به پاییز و خزان می تازد
*
فکر کار خویش است
فکر گل دادن و رويیدن و پر بار شدن
فکرآوردن سیب
فکر آوردن گیلاس درشت
فکر مهمانی افکار من است
*
من در این خواب عجیب
می روم تا ته باغ
با صدایی که تو را می خواند
*
تا اذانی دیگر
باید از این همه سبز
باید از این همه نور
یاد گاری ببرم
*
باغ پیوسته مرا می خواند
*
من به آرامش این باغ بزرگ
خاطراتی روشن
به تو و دست تو می آویزم
*
و خداحافظی گرم مرا
باد تا باغ بزرگ
می برد
خواهد برد
...
|